اسلام و ایران

خوش آمدید:)))نظر یادتون نره

اسلام و ایران

خوش آمدید:)))نظر یادتون نره

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


خودت بررسی کن

حیای بی بی

کوری نابینا وارد خانه شد و بی بی تماما پوشش خود را رعایت کرد آن هم در مقابل نابینا

فاطمه جان او نابینا است!

آری پدرم او نابیناست ولی من که حیا دارم

 

 

با بی حجابی میشه دل زهرا رو شاد کرد؟

دختر خانم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

الگوهای زنان و دختران جامعه ی ما خود بر ارزش حجاب پایبند نیستن و این زیبایی را چشیده اند ولی... 

تا چه حد وابستگی و چسبیدن به این دنیا؟!

می دانی با این وضع حجاب چه ضربه ای به میراث فاطمه یعنی حیا و حجاب در میان دختران شیعی می زنی؟

می دانی خواسته یا ناخواسته سردمدار و از سربازان لشکر کفر شده ای؟

 


دختر خانم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲ نظر


سالهای خیلی دور نیمه شبی در نجف

آیت الله جمال خوانساری در حجره اش مشغول مطالعه بود

صدای خنده ای از کوچه در نیمه شب اون رو متعجب کرد

سر از پنجره بیرون آورد و دید

دو تا زن کاملا با حجاب از کوچه رد می شوند ولی صدای خنده شان بلند است

عمامه ی خود را به زمین زد و گفت: یا صاحب الزمان کی می خوای بیای که ناموس شیعه صدای خنده اش بلند است

اگر الان ایشان بودند فک کنم برای فقط یه روز هم تمامی عمامه های طلبه ها کم باشد

 

ببین الان مهدی فاطمه چه می کشد

دختر خانم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر
می دونم طولانی قشنگه حتما بخونید:))))










دانشجو بود…دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. 
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… 
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”\\\"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”\\\"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن… 

اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: \\\"حمید..حمید…حاج آقا باشماست.\\\" 
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن: 
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
دختر خانم
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۶ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱ نظر

سرآغاز دهه ی فجر به تمامی مردم ایران مبارک:))))))

تبریک به همه کاربران بلاگ:))))

دختر خانم
۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

عکس هایی از حجاب براتون گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد

:)))))):::::::

دختر خانم""""""

دختر خانم
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۰ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۲ نظر